و نظرات خود را هم بیان نمایید میخواهم عشقمان پایدار بماند دوستم داشته باش ساحل خاموش عاشقانه همراه من گام بردار مرا ببخش قصه دل چشمه چشم عشق آسمانی من گوشه هائی از خودم در خیابان دلدار نوبهار فراموشم نکن
I want our relationship to last پیش از دیدن تو میپنداشتم که هرگز کسی را شایسته عشق نخواهم یافت I thought I would never Find the right person To love Until I met you بدان خاطر که در باور من عشق در زندگی مهمتر از هر چیزیست میخواهم که عشق مان عشقی پایدار باشد And since I have Always thought that Love is the most Important part of my life I want our love To last and To be as beautiful و همیشه همچون حال زیبا بماند میخواهم که تا ابد زندگی مان بر عشق استوار باشد As it is now I want our love To be the backbone Of our lives forever عشق خود به سوی ما آمد ولی میدانم هردو باید بکوشیم تا پایدار بماند Our love came naturally But I know that We must both work At making it last پس همواره نهایت تلاش را خواهم کرد تا با تو درست و راستگو باشم So I will try my hardest At all times To be fair and honest with you برای رسیدن به خواسته هایم سخت خواهم کوشید و تورادر رسیدن به خواسته هایت یاری خواهم کرد I will Strive for my own goals And help you achieve yours همواره خواهم کوشید تاتورا درک کنم I will always try To understand you همیشه افکارم را با تو در میان خواهم گذارد I will always Let you know what I am thinking همواره خواهم کوشید تا پشتیبان تو باشم I will always Try to support you خواهم کوشید تا زندگی مان را به نیکی در هم آمیزم بدانسان که آزادی لازم برای شکوفائی جداگانه ما حفظ شود I will try To successfully blend Our lives together With enough freedom To grow as individuals همواره خواهم کوشید هر روز در کنار تو را گرامی بدارم I will always Consider each day With you special هر چه در زندگی مان پیش آید عشق مان را شکوفا خواهم کرد وتا ابد به تو احترام خواهم گذاشت و عشق خواهم ورزید Regardless of What events Occur in our lives I will make Sure that our Relationship flourishes As I will always Love and respect you باد ها دلتنـگند ...دست ها بيـهوده ...چشم ها بی رنـگند دوستم داشته باش شهر ها می لرزند ... برگ ها می سوزند ... ياد ها می گندند باز شو تا پـرواز ...سبز باش با آواز...آشتی کن با رنگ ... عشـق بازی با ساز دوستم داشته باش سیب ها خشکیده...یاس ها پوسیده...شیر هم ترسیده دوستم داشته باش عطر ها در راهند...دوستت دارم ها آه چه کوتاهند دوستـت خواهم داشت ...بيشتر از باران ...گرمتر از لبخند ...داغ چون تابستان دوستـت خواهم داشت شادتر خواهم شد ...ناب تر ...روشن تر...بارور خواهم شد دوستم داشته باش آفتابی تر شو...باغ را از بر کن... برگ را باور کن عطر ها در راهند ... دوستم داشته باش دوستـت دارم ها آه چه کوتاهند خواب ديدم در خواب آب آبی تر بود ...روز پـر سوز نبود ...زخم شرم آور بود خواب ديدم در تو... رود از تب می سوخت ... نور گيسو می بافت باغچه گل می دوخت ....دوستت دارم ها آه چه کوتاهند ... دوستم داشته باش ...عطر ها در راهند
کاش بر ساحل رودی خاموش ... عطر مرموز گياهی بودم ... چو بر آنجا گذرت می افتاد ... به سراپای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خوانـدم ... به نوای دل ديوانه تو ... خفته بر هودج مـواج نـسيم... می گذشتم ز در خانه تو کاش چون پرتو خورشيد بهار ... سحر از پنجره می تابيدم ... از پس پرده لرزان حرير ... رنگ چشمان تو را می ديدم کاش در بـزم فروزنـده تو ... خنده جـام شرابی بـودم ... کاش در نـيمه شبـی درد آلـود... سستی و مستی خوابی بودم کاش چون آئينه روشن می شد ... دلم از نقش تو و خنده تو ... صبحگاهان به تنم می لغزيد ... گرمی دست نوازنده تو کاش چون برگ خزان رقص مرا ... نيمه شب ماه تماشا می کرد ... در دل باغچه خانه تو ... شور من ولوله بر پا می کرد کاش از شاخه سر سبز حيات ... گل اندوه مرا می چيدی ... کاش در شعر من ای مايه عمر ... شعله راز مرا می ديدی **********
عاشقانه همراه من گام بردار walk with me in love عاشقانه همراه من گام بردار walk with me in love به من از آن بگو talk to me که توان گفتنش به دیگری را نداری about what you cannot say to others با من بخند laugh with me حتی آن گاه که احساس حماقت میکنی even when you feel silly با من گریه کن cry with me آن گاه که در اوج پریشانی هستی when you are most upset تمام زیباییها ی زندگی را all beautiful things in life با من شریک باش share with me ودر کنارمن fight with me با تمام زشتی های زندگی ستیز کن against the ugly things in life بامن with me رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها رویم create dreams the follow در شادی هر چه میکنم in whatever we do شریک باش have fun with me برای رسیدن به آرزوهایمان towards common goals یاری ام کن work with me با آهنگ عشقمان to the rhythm of our love با من برقص dance with me بیا در سراسر زندگی در کنارهم گام برداریم walk with me throughout life بیا تا ابد در هر قدم از این سفر یکدیگر را عاشقانه در آغوش گیریم let us hug each other At every step in our journey Forever In love
رفتم مرا ببخش و مگواو وفا نداشت ... راهی بـجز گـريز برايم نمـانـده بـود اين عـشق آتشـين پر از درد بی امـيد ... در وادی گـناه و جـنونم کـشـانده بـود رفتم که داغ بوسه پر حسرت تـو را ... با اشک های ديده ز لب شسـتشو دهـم رفـتم که نا تـمام بمـانم در اين سـرود ... رفـتم که با نـگـفته به خـود آبـرو دهـم رفتم مگو مگو که چرا رفت ننـگ بود ... عشق من و نياز تو و سوز و سـاز ما از پرده خموشی ظلمت چو نـورصـبح ... بـيرون فـتاده بود به يکـباره راز ما رفتم که گم شوم چويکی قطره اشک گرم ... در لابـلای دامـن شـبرنگ زندگی رفتم که در سـياهی يک گور بی نـشـان ... فارغ شوم زکشمکـش وجنگ زندگی
هر شب به قصه دل من گـوش می کنی ... فردا مرا چو قصه فراموش می کنی چون سنگها صدای مرا گوش می کنی ... سنـگی و نا شـنيده فرامـوش می کنی رگبار نو بهـاری و خواب دريچـه را ... ازضربه های وسوسه مغشوش می کنی دست مرا که ساقه سبز نوازش است ... با برگ های مـرده هـم آغـوش می کنی گمراه تر از روح شرابـی و ديـده را ... در شعله می نشـانی و مدهوش می کنی ای مـاهی طلائـی مـرداب خـون من ... خوش باد مستـيت که مـرا نـوش می کنی تـو دره بنـفـش غـروبـی که روز را ... بر سينه می فشاری و خامـوش می کنی در سايه ها فروغ تو بنشت و رنگ باخت ...او را به سايه ازچه سيه پوش می کنی
هر چند دل از دست گناهت گله کم داشت عاشق شدنت یک دل پر حوصله کم داشت شش مرحله طی کرد دلم از نفس افتاد تا مرز رسیدن به تو یک مرحله کم داشت سوگند به چشمان تو کامل شدنی بود افسانه این عشق فقط یک بله کم داشت در غیبت روی تو چه مشکل سپری شد این فصل بهاری که گل و چلچله کم داشت ابادی تو یک غزل نادره می خواست ویرانی من تحت یک زلزله کم داشت می گفت شبی شاعر دلگیر جنونی اوای غم انگیز تو را .اسکله کم داشت این عابر تشنه چنین ساده نمی مرد تا چشمه چشمانت اگر فاصله کم داشت
همای سعادتم سمیه آنگه که ستارگان سپید اشک سوسو زدند در شب مژگانم دیدم که دستهای تو چون ابری آمد بسوی صورت حیرانم دیدم که بال گرم نفسهایت سائیده شد به گردن سرد من گوئی که نسیم گم شده ای پیچید در بوته های وحشی درد من دستی درون سینه من میریخت سرب سکوت و دانه خاموشی من خسته زین کشاکش درد آلود رفتم بسوی شهر فراموشی بردم زیاد اندوه فردا را گفتم سفر فسانه تلخی بود ناگه بروی زندگیم گسترد آن لحظه طلائی عطر آلود آن شب من از لبان تو نوشیدم آوازهای شاد طبیعت را آنشب به کام عشق من افشاندی ز آن بوسه قطره ابدیت را ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر درونمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه سنگین زباد و برگ خاموش بر آستانه محراب عشق بود من همچو موج ابر سپیدی کنارتو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید گوئی فرشتگان خدا در کنارما با دستهای کوچکشان چنگ میزدند در عطر عود و ناله اسپند و ابر دود محراب را ز پاکی خود رنگ میزدند پیشانی بلند تو در نور شمع ها آرام و رام بود چو دریای روشنی با ساق های نقره نشانش نشسته بود در زیر پلکهای تو دریای روشنی من تشنه صدای تو بودم که می سرود در گوشم آن صدای خوش دلنواز را چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند افسانه های کهنه لبریز راز را
آرزو دارم دوباره پرکند " عطر میخک خلوت این خانه را با پای دل قدم زدن آنهم کنارتو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه من ثبت میشود این لحظه هاعزیزترین یادگارتو گردش چشمان تو محصورم کرد گردش ایامم دگرگونم کرد آه ای رب منو قلب من لذت دیدار تو مجنونم کرد
پرنده خيس؛ اثاز خسرو گلسرخی در خیابان
در خيابان
مردي می گريد
در خيابان مردی مي
گريد
در قدمهای ملولش
قفسي می رقصند
كاش ترديد سلام تو
نبود
كاش دستم دو كبوتر می بود در خيابان مردی می گريد پرنده خیس
مي دانی
اي صميمی
و صندوق هاي زرد پست
با خانه هاي به اجاره
داده می شود
پرندگان همه خيس
اند
در سرزمين ما
در سرزمينی كه
عشق كاغذی است
یارب ان دلدار با ما یارگردد یا نگردد لااقل بیگانه با اغیار گردد یا نگردد
این دل گمگشته را روزی بجوید یا نجوید وز تغافل عاقبت بیزار گردد یا نگردد.
با خیالش دیده را خواب گیرد یا نگیرد وز وصالش طالعم بیدار گردد یا نگردد.
روزی از روی وفا حالم بیند یانبیند یکشب این غمدیده را غمخوار گردد یا نگردد
بوسه ای زان لعل شیرینم ببخشد یا نبخشد کامم از ان بوسه شکر بار گردد یا نگردد
برسرم در وقت جان دادن بیاید یا نیاید عمر من جاوید از ان رفتار گردد یا نگردد
زلفش احوال پریشانم بپرسد یا نپرسد
چمشمش آگه از دل بیمار گردد یا نگردد
من ندانم با پرشان خاطری ها این غزل مطبوع یار گردد یا نگردد
نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشیOne RequestMy heart wants so badly to stay with you But I have already packed my bags, I can not stay My heart wants so badly to share the journey of life with you For us to always be together ,but I can not stay My heart wants to take with it every piece of your love But this life is weighing down on my shoulders I do not have the strength ,I just can not Now that I am leaving ,sooner or later I must bid you farewell I will savor these days in my memory I have many wonderful memories of your love because of them I will be able to smile again Do not let my leaving you make you bitter in life Do not let my absence break your heart Do not let the thought of my leaving ruin your life Do not sign in your heart, do not regret anything Hold me, take my hand and wish for everything your want I have just one request of you I can not stand it if you say No I will whisper in your ear , just before I leave Words hidden at the button of my heart Hold me like you have never held me before hold me forever Kiss me like you have never kiss me before kiss me forever
روزی خواهد رسید که جسم من روی ملافه سفیدی بر روی تختخوابی در بیمارستان قرارخواهد گرفت که بارها با افراد زنده و مرده اشغال شده است در چنین لحظه بخصوصی دکتر اعلام خواهد کرد که مغز من از کار افتاده است و باتمام کوششها و اقدامات زندگی من متوقف شده است. وقتی این اتفاقات می افتد سعی نکن با داروها و دستگاههای پزشکی جسمم را نگه داری. همچنین مرا مرده به حساب نیاور مرا در قید حیات محسوب کن و بگذار اعضای بدن من به زندگی کامل دیگران کمک کند . چشمانم را به کسی بده که هیچگاه نور خورشید را ندیده است . قلب مرا به کسی بده که از بیماری پایان ناپذیر قلب رنج برده است . خون مرا به جوانی بده که تصادف کرده . تا زنده بماند و بتواند شاهد بازی نوه هایش باشد . کلیه هایم را به کسی بده که زندگی اش وابسته به دستگاه هفتگی دیالیز است . استخوانها و عضلات و سلولها وسلسله اعصاب و هر ذره از جسمم را به کودکی بده که بتواند راه برود . بعد آنچه باقی میماند را به خاک بسپار که به رشد گلها کمک کند . اگر قرار است چیزی را به خاک بسپاری بگذار اشتباهات من – ضعف های من و تمام پیشداوریهای من علیه اطرافیانم باشد . گناهانم را به شیطان ببخش و روحم را به خدا بسپار . اگر میخواهی مرا فراموش نکنی آنرا با رفتار یا کلامی دلنشین که کسی به آن نیاز دارد عملی کن . اگر تمام کارهائی را که خواستم انجام دهی برای ابد زنده خواهم بود . رابرت ن . تست
<.........چيز ديگري که زياد مشوق من بود اين است که دختر........که تقريبا هم سن من بود اوهم خوب فارسي ميدانست.خوب مينوشت و بسيار راغب به نوشتن و استنساخ بود- اين دختر.......و مادرش و پدرش و خواهران کوچکتر و برادران صغيرش در منزل متصل به منزل ما منزل داشتند. .........و من همه روز با هم بوديم خيلي به هم علاقه و محبت داشتيم ويک نوع مصاحب و رفيق روحاني من بود. مادرم و .......و همه ميخواستندکه من و ..... باهم ازدواج کنيم -يعني نامزد هم باشيم و چند سال بعد ازدواج کنيم. شيوع اين صحبت يک نوع حجب و حياي مخصوص در.......و من ايجاد کرده بود که آزادي و سادگي و حال طبيعي بودن ما را از ميان برده بود و مثل اي بود که هر دو طرف مواظب بوديم مبادا کسي خيال کند ما يکديگر را دوست داريم. تکون افکار و اخلاق مشي غريبي دارد. فضاي رفاقت و انس من و .......که از روحاني ترين و با صفاترين وخالصترين انس ها بود در نتيجه اشاعات و گاهي نگاه کسان ما آن صفا را مکدر کرده بود . يک نوع سوء ظن و حال نگراني در ما ايجاد کرده بود. به هر حال........در روح و قلب و عالم احساس و عاطفه من اثر غريبي داشته و حقيقتا من عالم انس و علاقه قلبي بدون رياي خاصي را که گاهي در خود احساس ميکنم . خود را مديون به او ميدانم . مثل اينکه او را مسبب ميشمارم که اين حس را در من پرورش داد که با صفا و روحانيت بدون ادني شائبه مادي کسي را دوست بدارم و علاقه مند به سعادت و خوشي او باشم و در مقابل هيچ نخواهم. هميشه در عمرم اين نوع علاقه را داشته ام و اگر وقتي اشخاص مورد علاقه ام کم شده اند احساس خلاء قلبي ميکرده ام و کسل بوده ام .نشاط و خرمي طبيعي ام از ميان ميرفته است . هميشه در عمرم به يک عده زن علاقه پيدا کرده ام و فقط خودم ميدانم که اين علاقه ها تا چه حد ساده و مبتني به روحانيت صرف بوده است و حتي ميترسيده ام که اگر مشوب به ماديات و لذات جسماني شود آن نعمت از دستم برود. البته اشخاصي که در خور اين نوع محبت باشند خيلي کمند و اگر گاهي پيدا ميشوند ناپايدارند .نمي فهمند و قدر نميدانند و غرائز بشري آنها را خراب ميکند و بسا شده که سالها بعد آنها برخورده اند که محبت خالص بدون ريب و ريائي هم در دنيا بوده و مظهر آن را من ميشمرده اند. رفاقت و دوستي اعم با مرد يا زن هميشه بزرگترين لذت روحي من بوده است . صحبت و هم انديشي با رفيق يکدل و با صفا . بهشت من محسوب شده و ميشود. بهرحال مصاحبت با ......... و همکاري درسي با او نيز تاثير بسزائي در هردوي ما داشت. چه قدر چيزها با هم نوشته ايم و خوانده ايم.........................................
|
||