در اینجا سعی کرده ام گوشه هائی از درونم را بازگو نمایم و شما هم میتوانید مطالب خود را ارسال کرده

و نظرات خود را هم بیان نمایید

ابتدا

میخواهم عشقمان پایدار بماند           دوستم داشته باش            ساحل خاموش

         عاشقانه همراه من گام بردار          مرا ببخش            قصه دل        

چشمه چشم           عشق آسمانی من         گوشه هائی از خودم

             در خیابان          دلدار             نوبهار          فراموشم نکن

       گوشه هائی از دفتر خاطرات

 

 

میخواهم عشق مان پایدار بماند

I want our relationship to last  

پیش از دیدن تو 

میپنداشتم که هرگز 

کسی را شایسته عشق

نخواهم یافت

I thought I would never

Find the right person

To love

Until I met you

بدان خاطر

که در باور من

عشق در زندگی مهمتر از هر چیزیست

میخواهم که عشق مان

عشقی پایدار باشد

And since I have

Always thought that

Love is the most

Important part of my life

I want our love

To last and

To be as beautiful

و همیشه همچون حال زیبا بماند

میخواهم که تا ابد

زندگی مان

بر عشق استوار باشد

As it is now

I want our love

To be the backbone

Of our lives forever

عشق خود به سوی ما آمد

ولی میدانم

هردو باید بکوشیم

تا پایدار بماند

Our love came naturally

But I know that

We must both work

At making it last

پس همواره

نهایت تلاش را خواهم کرد

تا با تو درست و راستگو باشم

So I will try my hardest

At all times

To be fair and honest with you

برای رسیدن به خواسته هایم

سخت خواهم کوشید

و تورادر رسیدن به خواسته هایت یاری خواهم کرد

I will

Strive for my own goals

And help you achieve yours

همواره خواهم کوشید

تاتورا درک کنم

I will always try

To understand you

همیشه افکارم را

با تو در میان خواهم گذارد

I will always

Let you know what I am thinking

همواره خواهم کوشید

تا پشتیبان تو باشم

I will always

Try to support you

خواهم کوشید

تا زندگی مان را

به نیکی در هم آمیزم

بدانسان که آزادی لازم

برای شکوفائی جداگانه ما

حفظ شود

I will try

To successfully blend

Our lives together

With enough freedom

To grow as individuals

همواره خواهم کوشید

هر روز در کنار تو را

گرامی بدارم

I will always

Consider each day

With you special

هر چه در زندگی مان پیش آید

عشق مان را

شکوفا خواهم کرد

وتا ابد

به تو احترام خواهم گذاشت

و عشق خواهم ورزید

Regardless of

What events

Occur in our lives

I will make

Sure that our

Relationship flourishes

As I will always

Love and respect you

بالای صفحه

دوستم داشته باش

باد ها دلتنـگند ...دست ها بيـهوده ...چشم ها بی رنـگند

دوستم داشته باش

 شهر ها می لرزند ... برگ ها می سوزند ... ياد ها می گندند

باز شو تا پـرواز ...سبز باش با آواز...آشتی کن با رنگ ... عشـق بازی با ساز

دوستم داشته باش

سیب ها خشکیده...یاس ها پوسیده...شیر هم ترسیده

دوستم داشته باش

عطر ها در راهند...دوستت دارم ها آه چه کوتاهند

دوستـت خواهم داشت ...بيشتر از باران ...گرمتر از لبخند ...داغ چون تابستان 

دوستـت خواهم داشت

شادتر خواهم شد ...ناب تر ...روشن تر...بارور خواهم شد

دوستم داشته باش

آفتابی تر شو...باغ را  از بر کن... برگ را باور کن

عطر ها در راهند ... دوستم داشته باش

دوستـت دارم ها آه چه کوتاهند

خواب ديدم در خواب آب آبی تر بود ...روز پـر سوز نبود ...زخم شرم آور بود

 خواب ديدم در تو... رود از تب می سوخت ... نور گيسو می بافت

 باغچه گل می دوخت

 ....دوستت دارم ها  آه چه کوتاهند  ... دوستم داشته باش ...عطر ها در راهند

بالای صفحه

 

کاش بر ساحل رودی خاموش

کاش بر ساحل رودی خاموش ... عطر مرموز گياهی بودم ... چو بر آنجا گذرت می افتاد ...   

به سراپای تو لب می سودم 

  کاش چون نای شبان می خوانـدم ...  به نوای دل ديوانه تو ...

 خفته بر هودج مـواج نـسيم...  می گذشتم ز در خانه تو

 کاش چون پرتو خورشيد بهار ... سحر از پنجره می تابيدم ... از پس پرده لرزان حرير ...

 رنگ چشمان تو را می ديدم

 کاش در بـزم فروزنـده تو ... خنده جـام شرابی بـودم ... کاش در نـيمه شبـی درد آلـود...  سستی و مستی خوابی بودم

  کاش چون آئينه روشن می شد ... دلم از نقش تو و خنده تو ... صبحگاهان به تنم می لغزيد ... گرمی دست نوازنده تو

  کاش چون برگ خزان رقص مرا ... نيمه شب ماه تماشا می کرد ... در دل باغچه خانه تو ... شور من  ولوله بر پا می کرد

  کاش از شاخه سر سبز حيات ... گل اندوه مرا می چيدی ... کاش در شعر من ای مايه عمر ... شعله راز مرا می ديدی

**********

بالای صفحه

 

عاشقانه همراه من گام بردار

                                                          عاشقانه همراه من گام بردار          walk with me in love 

عاشقانه همراه من گام بردار walk with me in love 

به من از آن بگو talk to me

  که توان گفتنش به دیگری را نداری    about what you cannot say to others

با من بخند laugh with me

حتی آن گاه که احساس حماقت میکنی even when you feel silly

با من گریه کن cry with me

آن گاه که در اوج پریشانی هستی when you are most upset

تمام زیباییها ی زندگی را all beautiful things in life

با من شریک باش share with me

ودر کنارمن fight with me

با تمام زشتی های زندگی ستیز کن against the ugly things in life

بامن  with me

رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها رویم create dreams the follow

در شادی هر چه میکنم in whatever we do

شریک باش have fun with me

برای رسیدن به آرزوهایمان towards common goals

یاری ام کن work with me

با آهنگ عشقمان to the rhythm of our love

با من برقص dance with me

بیا در سراسر زندگی در کنارهم گام برداریم walk with me throughout life

بیا تا ابد

در هر قدم از این سفر

یکدیگر را

عاشقانه

در آغوش گیریم   

let us hug each other

At every step in our journey

Forever

In love

بالای صفحه

 

مرا ببخش

رفتم مرا ببخش و مگواو وفا نداشت ... راهی بـجز گـريز برايم نمـانـده بـود

 اين عـشق آتشـين پر از درد بی امـيد  ... در وادی گـناه و جـنونم کـشـانده بـود

 رفتم که داغ بوسه پر حسرت تـو را  ... با اشک های ديده ز لب شسـتشو دهـم

 رفـتم که نا تـمام بمـانم در اين سـرود  ... رفـتم که با نـگـفته به خـود آبـرو دهـم

 رفتم مگو مگو که چرا رفت ننـگ بود ... عشق من و نياز تو و سوز و سـاز ما

 از پرده خموشی ظلمت چو نـورصـبح  ...  بـيرون فـتاده بود به يکـباره  راز ما

 رفتم که گم شوم چويکی قطره اشک گرم ...  در لابـلای دامـن شـبرنگ زندگی

 رفتم که در سـياهی يک گور بی نـشـان ...  فارغ شوم زکشمکـش وجنگ زندگی

بالای صفحه

 

قصه دل

هر شب به قصه دل من گـوش می کنی ... فردا مرا چو قصه فراموش می کنی 

 چون سنگها صدای مرا گوش می کنی ...  سنـگی و نا شـنيده فرامـوش می کنی

 رگبار نو بهـاری و خواب دريچـه را ... ازضربه های وسوسه مغشوش می کنی

 دست مرا که ساقه سبز نوازش است ... با برگ های مـرده هـم آغـوش می کنی

 گمراه تر از روح شرابـی و ديـده را ...  در شعله می نشـانی و مدهوش می کنی

 ای مـاهی طلائـی مـرداب خـون من ...  خوش باد مستـيت که مـرا نـوش می کنی

 تـو دره بنـفـش غـروبـی که روز را  ...  بر سينه می فشاری  و خامـوش می کنی

 در سايه ها فروغ تو بنشت و رنگ باخت ...او را به سايه ازچه سيه پوش می کنی

بالای صفحه

 

 

چشمه چشم

هر چند دل از دست گناهت گله کم داشت

عاشق شدنت یک دل پر حوصله کم داشت

شش مرحله طی کرد دلم از نفس افتاد

تا مرز رسیدن به تو یک مرحله کم داشت

سوگند به چشمان تو کامل شدنی بود

افسانه این عشق فقط یک بله کم داشت

در غیبت روی تو چه مشکل سپری شد

این فصل بهاری که گل و چلچله کم داشت

ابادی تو یک غزل نادره می خواست

ویرانی من تحت یک زلزله کم داشت

می گفت شبی شاعر دلگیر جنونی

اوای غم انگیز تو را .اسکله کم داشت

این عابر تشنه چنین ساده نمی مرد

تا چشمه چشمانت اگر فاصله کم داشت

بالای صفحه

 

 

به یاد عشق آسمانی من

همای سعادتم سمیه

آنگه که ستارگان سپید اشک          سوسو زدند در شب مژگانم             دیدم که دستهای تو چون ابری     

آمد بسوی صورت حیرانم             دیدم که بال گرم نفسهایت           سائیده شد به گردن سرد من

گوئی که نسیم گم شده ای پیچید             در بوته های وحشی درد من

دستی درون سینه من میریخت             سرب سکوت و دانه خاموشی           من خسته زین کشاکش درد آلود           

 رفتم بسوی شهر فراموشی          بردم زیاد اندوه فردا را          گفتم سفر فسانه تلخی بود            ناگه بروی زندگیم گسترد

آن لحظه طلائی عطر آلود         آن شب من از لبان تو نوشیدم            آوازهای شاد طبیعت را          آنشب به کام عشق من افشاندی

ز آن بوسه قطره ابدیت را             ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر          درونمان طراوت مهتاب عشق بود

سرهایمان چو شاخه سنگین زباد و برگ            خاموش بر آستانه محراب عشق بود         من همچو موج ابر سپیدی کنارتو

بر گیسویم نشسته گل مریم سپید          هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم         بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید

گوئی فرشتگان خدا در کنارما           با دستهای کوچکشان چنگ میزدند         در عطر عود و ناله اسپند و ابر دود

محراب را ز پاکی خود رنگ میزدند         پیشانی بلند تو در نور شمع ها           آرام و رام بود چو دریای روشنی

با ساق های نقره نشانش نشسته بود          در زیر پلکهای تو دریای روشنی          من تشنه صدای تو بودم که می سرود

در گوشم آن صدای خوش دلنواز را             چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند         افسانه های کهنه لبریز راز را

بالای صفحه

 

 

گوشه هائی از خودم

آرزو دارم دوباره پرکند " عطر میخک خلوت این خانه را

با پای دل قدم زدن آنهم کنارتو        باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشه من ثبت میشود         این لحظه هاعزیزترین یادگارتو

گردش چشمان تو محصورم کرد          گردش ایامم دگرگونم کرد

     آه ای رب منو قلب من            لذت دیدار تو مجنونم کرد

بالای صفحه

 

پرنده خيس؛ اثاز خسرو گلسرخی

در خیابان

در خيابان مردي می گريد
پنجره های  دو چشمش بسته ست
دستها را بايد
به گرو بگذارد
تا كه يك پنجره  را بگشايد

در خيابان مردی مي گريد
همه روزان سپيدش جمعه ست
او كه از بيكاری
تير سيماني را می شمرد

در قدمهای ملولش قفسي می رقصند
با خودش می گويد
 
كاش می شد همه عقربك ساعتها می ايستاد

كاش ترديد سلام تو نبود
دستهايم همه بيمار پريدنهايی
از بغل ديوارست

كاش دستم دو كبوتر می بود

در خيابان مردی می گريد

پرنده خیس

مي دانی 
پرنده را بي دليل اعدام می كنی
در ژرف تو
آينه ايست
كه قفس را انعكاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
كه انجماد روز را
در حوضچه شب غرق می كند

اي صميمی
ديگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن يك برگ
يا شكفتن يك گل
يا پريدن يك پرنده ديد
ما در حجم كوچك خود رسوب می كنيم
-
آيا شود كه باز درختان جواني را
در راستاي خيابان
پرورش دهيم

و صندوق هاي زرد پست
سنگين
ز غمنامه هاي زمانه نباشند
در سرزميني كه عشق آهني ست
انتظار معجزه را بعيد مي دانم
باغبان مفلوك چه هديه ای دارد؟
پرندگان
از شاخه هاي خشك پرواز مي كنند
آن مرد زرد پوش
كه تنها و بی وقفه گام مي زند
با كوچه های  ورود ممنوع

با خانه هاي  به اجاره داده می شود 
چه خواهد كرد
سرزمينی را كه دوستش می داريم

پرندگان همه خيس اند
و گفتگويی از پريدن نيست

در سرزمين ما
پرندگان همه خيس اند

در سرزمينی كه عشق كاغذی است
انتظار معجزه را بعيد مي دانم

بالای صفحه

 

دلدار

یارب ان دلدار با ما یارگردد یا نگردد

لااقل بیگانه با اغیار گردد یا نگردد

 

این دل گمگشته را روزی بجوید یا نجوید

وز تغافل عاقبت بیزار گردد یا نگردد.

 

با خیالش دیده را خواب گیرد یا نگیرد

وز وصالش طالعم بیدار گردد یا نگردد.

 

روزی از روی وفا حالم بیند یانبیند

یکشب این غمدیده را غمخوار گردد یا نگردد

 

بوسه ای زان لعل شیرینم ببخشد یا نبخشد

کامم از ان بوسه شکر بار گردد یا نگردد

 

برسرم در وقت جان دادن بیاید یا نیاید

عمر من جاوید از ان رفتار گردد یا نگردد

 

زلفش احوال پریشانم بپرسد یا نپرسد

 

چمشمش آگه از دل بیمار گردد یا نگردد

 

من ندانم با پرشان خاطری ها

این غزل مطبوع یار گردد یا نگردد

بالای صفحه

 

 

نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی

One Request

My heart wants so badly to stay with you

But I have already packed my bags, I can not stay

My heart wants so badly to share the journey of life with you

For us to always be together ,but I can not stay

My heart wants to take with it every piece of your love

But this life is weighing down on my shoulders

I do not have the strength ,I just can not

Now that I am leaving ,sooner or later I must bid you farewell

I will savor these days in my memory

I have many wonderful memories  of your love

because of them I will be able to smile again

Do not let my leaving you make you bitter in life

Do not let my absence break your heart

Do not let the thought of my leaving ruin your life

Do not sign in your heart, do not regret anything

Hold me, take my hand and wish for everything your want

I have just one request of you

I can not stand it if you say No

I will whisper in your ear , just before I leave

Words hidden at the button of my heart

Hold me like you have never held me before

 hold me forever

Kiss me like you have never kiss me before

kiss me forever

بالای صفحه

 

فراموشم نکن

روزی خواهد رسید که جسم من روی ملافه سفیدی بر روی تختخوابی در بیمارستان قرارخواهد گرفت که بارها با افراد زنده و مرده اشغال شده است در چنین لحظه بخصوصی دکتر اعلام خواهد کرد که مغز من از کار افتاده است و باتمام کوششها و اقدامات زندگی من متوقف شده است.

وقتی این اتفاقات می افتد سعی نکن با داروها و دستگاههای پزشکی جسمم را نگه داری. همچنین مرا مرده به حساب نیاور مرا در قید حیات محسوب کن و بگذار اعضای بدن من به زندگی کامل دیگران کمک کند .

چشمانم را به کسی بده که هیچگاه نور خورشید را ندیده است . قلب مرا به کسی بده که از بیماری پایان ناپذیر قلب رنج برده است . خون مرا به جوانی بده که تصادف کرده . تا زنده بماند و بتواند شاهد بازی نوه هایش باشد .

کلیه هایم را به کسی بده که زندگی اش وابسته به دستگاه هفتگی دیالیز است .

استخوانها و عضلات و سلولها وسلسله اعصاب و هر ذره از جسمم را به کودکی بده که بتواند راه برود .

بعد آنچه باقی میماند را به خاک بسپار که به رشد گلها کمک کند .

اگر قرار است چیزی را به خاک بسپاری بگذار اشتباهات من – ضعف های من و تمام پیشداوریهای من علیه اطرافیانم باشد . گناهانم را به شیطان ببخش و روحم را به خدا بسپار .

اگر میخواهی مرا فراموش نکنی آنرا با رفتار یا کلامی دلنشین که کسی به آن نیاز دارد عملی کن .

اگر تمام کارهائی را که خواستم انجام دهی برای ابد زنده خواهم بود .

رابرت ن . تست

بالای صفحه

 

گوشه هايي از دفتر خاطرات

<.........چيز ديگري که زياد مشوق من بود اين است که دختر........که تقريبا هم سن من بود اوهم خوب فارسي ميدانست.خوب مينوشت و بسيار راغب به نوشتن و استنساخ بود- اين دختر.......و مادرش و پدرش و خواهران کوچکتر و برادران صغيرش در منزل متصل به منزل ما منزل داشتند.

.........و من همه روز با هم بوديم خيلي به هم علاقه و محبت داشتيم ويک نوع مصاحب و رفيق روحاني من بود. مادرم و .......و همه ميخواستندکه من و ..... باهم ازدواج کنيم -يعني نامزد هم باشيم و چند سال بعد ازدواج کنيم.

شيوع اين صحبت يک نوع حجب و حياي مخصوص در.......و من ايجاد کرده بود که آزادي و سادگي و حال طبيعي بودن ما را از ميان برده بود و مثل اي بود که هر دو طرف مواظب بوديم مبادا کسي خيال کند ما يکديگر را دوست داريم.

تکون افکار و اخلاق مشي غريبي دارد. فضاي رفاقت و انس من و .......که از روحاني ترين و با صفاترين وخالصترين انس ها بود در نتيجه اشاعات و گاهي نگاه کسان ما آن صفا را مکدر کرده بود . يک نوع سوء ظن و حال نگراني در ما ايجاد کرده بود.

به هر حال........در روح و قلب و عالم احساس و عاطفه من اثر غريبي داشته و حقيقتا من عالم انس و علاقه قلبي بدون رياي خاصي را که گاهي در خود احساس ميکنم . خود را مديون به او ميدانم . مثل اينکه او را مسبب ميشمارم که اين حس را در من پرورش داد که با صفا و روحانيت بدون ادني شائبه مادي کسي را دوست بدارم و علاقه مند به سعادت و خوشي او باشم و در مقابل هيچ نخواهم.

هميشه در عمرم اين نوع علاقه را داشته ام و اگر وقتي اشخاص مورد علاقه ام کم شده اند احساس خلاء قلبي ميکرده ام و کسل بوده ام .نشاط و خرمي طبيعي ام از ميان ميرفته است . هميشه در عمرم به يک عده زن علاقه پيدا کرده ام و فقط خودم ميدانم که اين علاقه ها تا چه حد ساده و مبتني به روحانيت صرف بوده است و حتي ميترسيده ام که اگر مشوب به ماديات و لذات جسماني شود آن نعمت از دستم برود.

البته اشخاصي که در خور اين نوع محبت باشند خيلي کمند و اگر گاهي پيدا ميشوند ناپايدارند .نمي فهمند و قدر نميدانند و غرائز بشري آنها را خراب ميکند و بسا شده که سالها بعد آنها برخورده اند که محبت خالص بدون ريب و ريائي هم در دنيا بوده و مظهر آن را من ميشمرده اند.

رفاقت و دوستي اعم با مرد يا زن هميشه بزرگترين لذت روحي من بوده است . صحبت و هم انديشي با رفيق يکدل و با صفا . بهشت من محسوب شده و ميشود.

بهرحال مصاحبت با ......... و همکاري درسي با او نيز تاثير بسزائي در هردوي ما داشت.

چه قدر چيزها با هم نوشته ايم و خوانده ايم.........................................

بالای صفحه